آترينآترين، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

✿آترين يكي يه دونه✿

وقتی من به دنیا اومدم

1390/5/30 10:35
نویسنده : مامان مريم
812 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

من آتینم یعنی آترینم ولی تلفضش فعلا یکم واسم سخته

الان هرکی ازم می پرسه اسمت چیه می گم : آتین

من بعد 9 ماه انتظار مامان و بابا و مامانی ها و بابایی ها روز هفتم آبان ماه سال 1388 دنیا اومدم

چون از هر دو طرف نوه اول و تک نوه ام همه خیلی واسه اومدنم لحظه شماری می کردن

روزی که دنیا اومدم کلی از فامیلا پشت در اتاق زایمان منتظرم بودن مامانیا خاله مامانم عمه دختر خاله های مامانم که مثل خاله های خودمن آخه من نه خاله دارم نه دایی ولی یه عمه و دو تا عمو دارم

خلاصه من در زایشگاه بنت الهدی دنیا اومدم بعد اینکه از شکم مامانم اومدم بیرون کلی آدم مثل خانم دکترا و پرستارا تحویلم گرفنم و می گفتن وای ی ی چه نازه چه سفیده  آخه مامانم پرستار اون بیمارستانه

تازه از دنیا اومدنم هم فیلم گرفنن

وزنم   ٢٠٠/٣ کیلو و قدم   ٥/٥٢ سانتی متر بود

مامانم خیلی دوست داشت من هشتم دنیا بیام آخه می خواست تاریخ تولدم بشه 8/8/88 ولی چون تعطیلی بود خانم دکتر نتونست بیاد

خوب واسه امروز بسه دوباره میام تعریف می کنم

فعلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سوگند
29 مرداد 90 15:45
ای فدات عزیزم
آترین به من می گه گوگن
فدات شم


دوست دارم
مامان آترینا
29 مرداد 90 23:04
سلام خانم ماشاالله پسمل نازی داری اسم دخمل منم آتریناست خواستی باهم لینک شیم


سلام عزيزم
خوشحال شدم از آشناييتون آترين من دختره ولي خوب خيلي شبيه پسراست
مامان ماهان
30 مرداد 90 1:40
به به چه گل پسر نازی بووووووس


سلام دوس جونم
عزيزم ولي من دخترم آخه همه فكر مي كنن من پسرم
مامان آترینا
30 مرداد 90 10:06
سلام عزیزم ببخشید اشتباه کردم آترین جونم دوست دارم


مرسي خاله جون موهام كه بلند شه همه مي فهمن كه دخترم
بوس بوس خاله مهربون
مامان ماهان
30 مرداد 90 10:13
ای واااااااااااااااااای عزیزم ببخشید
خوب تصحیح میکنم چه دخمل ناززززززززززززززززززی


اشكال نداره خاله جون آخه بيرونم كه ميرم با اينكه مامانم النگو دستم كرده ولي بازم مي گن چه پسره نازي
آناهل
31 مرداد 90 13:56
دوست خوبم هم سالیم
نگین
4 شهریور 90 1:07
قربونت برم چون مو نداری میگن پسری با اینکه پایین خونه یه مازندگی میکنی ولی کم میبینمت هر وقتم منو میبینی میگی داداش تو به پسر خالم که اسمش فارانه میگی داداش یک روزم نیشه که توبگی داداش ومن نشنوم ر وقت بیکار میشی میگی داداش بووووس
سونیا
21 شهریور 90 17:49
سلام فرشته کوچولوی من. خواستم از روزهایی برات بگم که بدنیا اومدی. روزهای اول زندگیت که پاهای کوچولوتو تو این دنیای بزرگ گذاشتی. راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم. من سونیام. دختر خاله مامانت. اون موقع ها خیلی کوچولو بودی. الهی بگردمت که روزهای اول مجبور بودی زیر مهتابی بخوابی وقتی اون روزها یادم میاد دلم برات می سوزه و برات غصه میخورم. آخه من هرروز می دیدمت و خونه هامون نزدیک هم بود ولی از همون روزهای اول برام دوست داشتنی بودی و اگه چند روز نمی دیدمت دلم برات تنگ میشد. هرچند الان دیگه ازت دور شدم و دیر به دیر می بینمت ولی خیییییلی خوشحالم که وبلاگتو می تونم چک کنم.
آترین جونم با تو خیلی دوست داشتی هستی

مرسی سونیا جون
منم خیلی دوستون دارم
من عاشق همه خاله هام هستم