آترین کوچولو
عزیزمی آترینم همه میگن آترین حیلی شبیه منه البته بعضی ها هم می گن شبیه بابا سیامکه ولی شیاهتش به مامانش بیشتره خودت قضاوت کن .شبیه مامان یا بابا؟ ( مامان آترین )  ...
نویسنده :
مامان مريم
20:05
امان از دست تو
چند روزیه که آترین خیلی شیطون تر شده دیروز که رفته بودم سر کار و آترین رو 7 صبح بردم خونه خاله تا ساعت 8 و نیم خواب بوده خاله می گه از خواب که بیدار شده شروع کرد به فضولی می گه تو یه چشم به هم زدن یهو رفت سمت میز تلفن و یهو میز و تلفن و ... با هم انداخت هم میز شکست هم تلفن امان از دست تو دختر اینحا هم خونه مامانیه که آترین شیطون نشسته رو میز نسیم جون بارداره و من به آترین گفته بودم نسیم جون تو شکمش نی نی داره یه روز دیدم توپش رو گذاشته زیر لباسش و می گه نی نی اینم یه خواب ناز وقتی آترین بغل باباش پشت فرمونه غذا خوردن آترین خانم وقتی دوربین رو می بینه و می فهمه می خوایم ازش عکس بندازیم مثلا ژست می گیره ...
نویسنده :
مامان مريم
18:43
سفر تابستونی
هفته قبل تعطیلات عید فطر با خاله ها رفتیم شمال عزیزم اولین سفرت زمانی بود که تقریبا سه ماهه بودی بهمن 88 بود که همه دسته جمعی با مامانی خاله ها زندایی و دختراش و داماداش کلا سی نفزی می شدیم که رفتیم کیش خیلی خوب بود خیلی دختر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی فدات شم عزیزم پارسال هم کردستان و امسال هم تبریز پیش عمو سعید و بعد هم بانه و ... رفتیم همیشه تو مسافرت ها اخلاق خوبت باعث می شه که خیلی به همه خوش بگذره و با شیرین کاریات همه رو می خندونی هفته قبل هم همبنطور از وقتی حرکت کردیم شیطنت کردی و شیرین کاری موقع رقتن تو ماشین با سوگند می رقصیدی و قر می دادی و ادای رقص بقیه رو در می آوردی از دریا رفتنت بگم که تا چشت به اون همه آب افتاد نمی...
نویسنده :
مامان مريم
20:51
شيرين زبوني آترين
سلام دختر گلم امروز مي خوام از شيرين زبونيات بنويسم الان ديگه همه كلمات حتي كلمه هاي سخت رو هم مي توني بگي مثل سرنديپيتي البته گاهي به زبون خودت من و باباتو به اسم صدا مي كني به من ميگي مريم به بابا هم ميگي سيمك چند روز پيش خونه خاله به بابا مي گفتي باباش كلي خنديديم آخه سوگند به سيامك مي گفت باباش توام مي گفتي باباش قربونت برم شيرين زبونم ...
نویسنده :
مامان مريم
11:18
عزيز خونواده
سلام آترين جون منم خاله راشين هستم ولي فعلا تو منو صدا مي كني شايين البته دختر خاله مامان من و مامان مريم از بچگي با هم بزرگ شديم خيلي بهم نزديك بوديم هر روز همو مي ديديم يا اونا خونه ما بودن يا ما خونه اونا يادش بخير چه دوراني بود بچگي عزيز دلم ، شيرينم تو بچه خيلي خوب و مهربوني هستي يه دختر خوب ،گل، خوش خنده ،ناز ولي يكم شبيه پسرا من و سوگند ( به قول تو گوگن ) و عمو سعيد خيلي دوست داريم هر وقت منو مي بيني كيفمو مياري پيشم و درشو باز مي كني و مي گي يايا يعني آدامس. نشده يه بار منو ببينيو ياد آدام...
نویسنده :
مامان مريم
11:51
اولین جشن تولد
امروز از اولین جشن تولدم می نویسم پارسال یعنی 7 آبان 89 بود که مامان مریم و بابا سیامک تصمیم گرفتن واسه اولین سالگردی که خدا منو بهشون داد جشن بگیرن منم خیلی خوشحال بودم الانم که یادم می یاد خیلی خوب بود چون جمعمون جمع بود و مامانیم هم پیشمون بود خدا بیامرزتش خلاصه اون روز من مریض شدم و حالم اصلا خوب نبود با اینحال مامان و بابا واسم یه کیک خریدن و منو بردن آتلیه واسه عکس کمک اصلا حال و حوصلشو نداشتم اونم آخه می دونستن من مریضم و حال ندارم ولی کلی تلاش کردن که من بخندم و از م عکس بگیرن خلاصه واسه اینکه فقط زود برگردیم خونه چندتا لبخند الکی زدم و عکسا تموم شد و تو راه رفتن به خونه ای وای کیک از دست بابا جونم افتاد...
نویسنده :
مامان مريم
17:31