آترينآترين، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

✿آترين يكي يه دونه✿

امان از دست تو

چند روزیه که آترین خیلی شیطون تر شده دیروز که رفته بودم سر کار و آترین رو 7 صبح بردم خونه خاله تا ساعت 8 و نیم خواب بوده خاله می گه از خواب که بیدار شده شروع کرد به فضولی می گه تو یه چشم به هم زدن یهو رفت سمت میز تلفن و یهو میز و تلفن و ... با هم انداخت هم میز شکست هم تلفن امان از دست تو دختر اینحا هم خونه مامانیه که آترین شیطون نشسته رو میز نسیم جون بارداره و من به آترین گفته بودم نسیم جون تو شکمش نی نی داره یه روز دیدم توپش رو گذاشته زیر لباسش و می گه نی نی اینم یه خواب ناز وقتی آترین بغل باباش پشت فرمونه غذا خوردن آترین خانم  وقتی دوربین رو می بینه و می فهمه می خوایم ازش عکس بندازیم مثلا ژست می گیره ...
16 شهريور 1390

سفر تابستونی

هفته قبل تعطیلات عید فطر با خاله ها رفتیم شمال عزیزم اولین سفرت زمانی بود که تقریبا سه ماهه بودی بهمن 88 بود که همه دسته جمعی با مامانی خاله ها زندایی و دختراش و داماداش کلا سی نفزی می شدیم که رفتیم کیش خیلی خوب بود خیلی دختر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی فدات شم عزیزم پارسال هم کردستان و امسال هم تبریز پیش عمو سعید و بعد هم بانه و ... رفتیم همیشه تو مسافرت ها اخلاق خوبت باعث می شه که خیلی به همه خوش بگذره و با شیرین کاریات همه رو می خندونی هفته قبل هم همبنطور از وقتی حرکت کردیم شیطنت کردی و شیرین کاری موقع رقتن تو ماشین با سوگند می رقصیدی و قر می دادی و ادای رقص بقیه رو در می آوردی از دریا رفتنت بگم که تا چشت به اون همه آب افتاد نمی...
12 شهريور 1390

شيرين زبوني آترين

سلام دختر گلم امروز مي خوام از شيرين زبونيات بنويسم الان ديگه همه كلمات حتي كلمه هاي سخت رو هم مي توني بگي مثل سرنديپيتي البته گاهي به زبون خودت من و باباتو به اسم صدا مي كني به من ميگي مريم به بابا هم ميگي سيمك چند روز پيش خونه خاله به بابا مي گفتي باباش كلي خنديديم آخه سوگند به سيامك مي گفت باباش توام مي گفتي باباش قربونت برم شيرين زبونم   ...
6 شهريور 1390

عزيز خونواده

سلام آترين جون                            منم خاله راشين هستم ولي فعلا تو منو صدا مي كني شايين البته دختر خاله مامان من و مامان مريم از بچگي با هم بزرگ شديم خيلي بهم نزديك بوديم هر روز همو مي ديديم يا اونا خونه ما بودن يا ما خونه اونا يادش بخير چه دوراني بود بچگي عزيز دلم ، شيرينم تو بچه خيلي خوب و مهربوني هستي يه دختر خوب ،گل، خوش خنده ،ناز ولي يكم شبيه پسرا  من و سوگند ( به قول تو گوگن ) و عمو سعيد خيلي دوست داريم هر وقت منو مي بيني كيفمو مياري پيشم و درشو باز مي كني و مي گي يايا يعني آدامس. نشده يه بار منو ببينيو ياد آدام...
1 شهريور 1390

اولین جشن تولد

امروز از اولین جشن تولدم می نویسم پارسال یعنی 7 آبان 89 بود که مامان مریم و بابا سیامک تصمیم گرفتن واسه اولین سالگردی که خدا منو بهشون داد جشن بگیرن منم خیلی خوشحال بودم الانم که یادم می یاد خیلی خوب بود چون جمعمون جمع بود و مامانیم هم پیشمون بود خدا بیامرزتش خلاصه اون روز من مریض شدم و حالم اصلا خوب نبود با اینحال مامان و بابا واسم یه کیک خریدن و منو بردن آتلیه واسه عکس کمک اصلا حال و حوصلشو نداشتم اونم آخه می دونستن من مریضم و حال ندارم ولی کلی تلاش کردن که من بخندم و از م عکس بگیرن خلاصه واسه اینکه فقط زود برگردیم خونه چندتا لبخند الکی زدم و عکسا تموم شد و تو راه رفتن به خونه ای وای کیک از دست بابا جونم افتاد...
31 مرداد 1390

وقتی من به دنیا اومدم

سلام من آتینم یعنی آترینم ولی تلفضش فعلا یکم واسم سخته الان هرکی ازم می پرسه اسمت چیه می گم : آتین من بعد 9 ماه انتظار مامان و بابا و مامانی ها و بابایی ها روز هفتم آبان ماه سال 1388 دنیا اومدم چون از هر دو طرف نوه اول و تک نوه ام همه خیلی واسه اومدنم لحظه شماری می کردن روزی که دنیا اومدم کلی از فامیلا پشت در اتاق زایمان منتظرم بودن مامانیا خاله مامانم عمه دختر خاله های مامانم که مثل خاله های خودمن آخه من نه خاله دارم نه دایی ولی یه عمه و دو تا عمو دارم خلاصه من در زایشگاه بنت الهدی دنیا اومدم بعد اینکه از شکم مامانم اومدم بیرون کلی آدم مثل خانم دکترا و پرستارا تحویلم گرفنم و می گفتن وای ی ی چه نازه چه سفیده  ...
30 مرداد 1390